شاید از عواقب تسلط غرب است که برای اثبات خود باید از نقد آنها شروع کنیم
تسلطی که قدرت علمی "ساده" و همه فهم پدید آورده است،
و قدرت اسلحه ای که به "سادگی" شلیک می کند و غارت می کند،
و شعارهای "ساده" و "عوام فریب"،
و "علوم ساده" که برای فهم ان فقط باید بتوانی ببینی و بشنوی، نه آنکه لازم باشد پاک شوی و روشن،
و "گریز از هر آنچه کمی سخت است"،
همه با هم این قدرت و تسلط را پدید آورده است.
این اندیشه گاه هم از نتیجه این تسلط بی نصیب نماند.
بگذریم. بگذار تا از سادگی شروع کنم و درباره دوگانه های بزرگ بگویم. از سادگی ها ساده
اندیشی هایی که ممکن است روز و روزگارمان را پوچ کند. از قدرتی که به واسطه
گریز از هرآنچه سخت است و ثقیل به دست می آید.
کمی بیشتر توضیح بدهم:
1- فهم و
دانش: اگر من با خود صادق باشم، بیشتر خواهم فهمید و اگر برای قدرت
لایتناهی خالص شوم بیشتر، فهمی که بسیار عمیق تر و چاره سازتر از تفکر و
مشاهده و اثبات و ابطال است. فهمی که به ورای روزهای تکراری و هدف های پست
روزهای بی معنایمان خواهد خزید و روشنمان خواهد کرد.
حرف زدن از
این فهم سخت است، این فهمی است که نتیجه ی پاکی است نه مشاهده. لذا از آن و
نتایج زندگی بخشش باید بگذرند آنهایی که ساده می اندیشند و به قدرت سادگی
می اندیشند.
2- آزادی: این آن مفهومی است که علاوه بر سادگی عوام فریب هم می شود. آزادی آنقدر زیباست برای گفتن از آن کلام هم شاید لازم نباشد!
اما سختی
کار آنجاست که از ورای آزادی به چه خواهیم رسید، آیا آزادی بدون آرمان و
هدفی که از ورای آزادی باید حاصل شود معنا دارد. لذا در این دوگانه سخت،
باز باید یکی را برگزید تا کار ساده شود. آزادی اصل می شود و آرمان که مقصد
آزادی است رها می شود تا شاید در اوج یا فرودی به کف آید، شاید!
حتی
آزادی - که در کنار آرمان و معنا تقدس می یابد - گاهی چنان سخیف می شود که
ذوق ها و سلیقه ها را هم می کشد یا کند و کور می کند. مثل مردی که به جای
لطیفه های لطیف به خرخنده عادت کرده است. مثل شهری که به جای مناجات، به
جای کمک و به جای محبت به گاوبازی عادت کرده است، آزادی بی آرمان این شهر
ذوقش را کور کرده است. یا جامعه شناسان و اندیشمندانی که خود را در مسیر
توسعه خطی ناگزیر از تجویز و حتی تشویق هم جنس بازی می بینند. آنها که شاید
خود نیز از آنچه تجویز می کنند نفرت داشته باشند اما می دانند که ذوق
مردمانشان چنان کور شده است که بیشتر از این نمی فهمند و بر نمی تابند و
شاید خود نیز ذوق و فهم خود را برای احترام به "قانون کلی" سرکوب کنند. یا
مثل جوانی که در آزادی شهوات چنان غرق شده که آرمانش را آزادی همگان برای
لخت بودن می یابد.
آزادی
زیباست اما نباید ذوق مرا کور کند. نباید شوق آزادی های زیباتر و عمیق تر
را در من بخشکاند. آزادی زیباست اما نفرت انگیز می شود اگر مرا به اسارت
بکشاند. آرمان آزادی بی آرمان آیا جز اسارت خواهد بود، اسارت در زندان
آرمانی پست؟
بگذریم...
از سادگی
میگفتم. ببین این کلام چه ساده و زیباست: "آخر چگونه می توان هدفی برگزید و
آرمانی که تمام یک جامعه به آن پایبند باشند؟ پس آزادی مقید به یک قانون
کلی را به همه باید اعطا کرد تا آرمانهایشان را خود دریابند" آزادی اصل شد و
آرمان رها. ساد ه وزیباست و اگر من هم در مقام تصمیم باشم جز این حکم
نکنم اما از این که این آزادی به کور شدن ذوق ها و فهم ها منجر شود نگران
خواهم بود.
این کلام چقدر ساده تر از حرف های ثقیل من بود که انگار از تعصب بر می آید و می خواهد مغالطه کند.
آری همینگونه است. دوگانه های بسیاری هستند در این جهان که فهم و درک توصیفشان آسان نیست.
دوگانه
هایی که بسیاری(در غرب و البته شرق) از آن گذشتند و مدل سازی و تمدن سازی
کردند و حرفهای جهان فهم و مردم فریب زدند، آنقدر کار را ساده کردند برای
خودشان که قدرتی به هم زدند و شاید سال های سال وقت لازم باشد تا اسارت و
عواقب این ساده اندیشی ها نمایان شود.
و من که
نمی توانم از آرمان بگذرم، نمیتوانم از روشن بینی و فهمی که گاهی بدون
مشاهده و اثبات و ابطال کسب می کنم بگذرم، نمی توانم به خاطر سادگی چیزهایی
که در درون خود دارم را سرکوب کنم و به بند بکشم، محکوم به "بی سواد و علم
ناشناس" خواهم بود.
حال که نوشتم می بینم که چقدر سخت گفتم حرفهایم را ، حتی انجایی که از سادگی می گفتم. . .
باشد که صاحب فهم ها و آرمان های ناب در فهم این دوگانه های سخت یاریمان کند.