از روزمرگی پیشرفت تا آرمان کمال

پشرفت در روزمرگی به خودنمایی و توهم خودبرترپنداری و هر قدمی در مسیری "پایان ناپیدا" محدود می شود اما آرمان کمال روزمرگی ها و حرکت کور به ناکجاها را برنمی تابد

از روزمرگی پیشرفت تا آرمان کمال

پشرفت در روزمرگی به خودنمایی و توهم خودبرترپنداری و هر قدمی در مسیری "پایان ناپیدا" محدود می شود اما آرمان کمال روزمرگی ها و حرکت کور به ناکجاها را برنمی تابد

  • ۰
  • ۰

متخصصان بی الهام و شهوت پرستان بدون قلب

بگذارید تا نمونه از نتایج ساده اندیشی ها بگویم. خیلی پیش از اینها ماکس وبر مردمان و متفرکان را از نتایج ساده اندیشی و کنارگذاشتن دوگانه های بزرگ می هراساند اما کو گوش شنوا؟

وبر به خوبی به نامعلوم بودن پایان جامعه ای که متجددان توصیه میکنند ( پیشرفت خطی پایان ناپیدا) اشاره میکند و سوالاتی عمیق مطرح میکند و از پوچی عمیق بشریت علم زده آینده سخن می راند.

ماکس وبر (1864-1920) در کتاب "اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری" به رخت بربستن دین از جامعه اشاره می کند:

" امروزه دیگر روح پرهیز و زهد دینی از قفس گریخته است-اما آیا برای همیشه؟ چه کسی می داند."

 و در ادامه به پیش بینی آینده ی جامعه ی بی دین شده ی سرمایه داری می پردازد و می گوید:

"هنوز کسی نمی داند که در آینده چه چیزی در قفس جای خواهد گرفت، و معلوم نیست که آیا در پایان این فرآیند غول آسا پیامبرانی کاملا جدید ظهور خواهند کرد ، یا یک دوره نوزایی نیرومند افکار و آرمان های کهن پدیدار خواهد شد و یا نیز - در صورتی که هیچ یک از این ها روی ندهد- یک تحجر مکانیکی آراسته به نوعی تکبر تشنج آور پدید خواهد آمد. به هر صورت چه بسا برای آخرین انسان های این رشد مدنیت، کلمات زیر شکل حقیقت به خود گیرند:

متخصصان بی الهام و شهوت پرستان بدون قلب که به چنان درجه ای از پوچی رسیده اند که تاکنون تمدن انسانی هیچ گاه تا این حد نرسیده بود."

ماکس وبر،اخلاق پروتسنانی و روح سرمایه داری،ترجمه مرتضی ثاقب فر،نشر جامی1388، ص144و145

آیا پیش بینی ماکس وبر تحقق نیافته است؟

آنهایی که می گویند در مسیر داروینی پیشرفت باید قدم گذاشت تا تحولات آینده را تعیین کند چه پاسخی به پوچی روزهای مردمانی که به دنبال آنهایند می دهند و درد روزمرگی و بی آرمانیشان را چگونه مرهم می نهند؟

آنها را تحقیر نمی کنم، حرفم این است که اگر نمی دانید به نادانی خود از انتهای این مسیر اعتراف کنید و نگویید "این مسیر ساده دست یافتنی است هر چند پایان ناپیدا" یا "این مسیری است که همگان رفته اند و تنها مسسیر حرکت است؟"

  • جواد غیاثی
  • ۰
  • ۰
شاید از عواقب تسلط غرب است که برای اثبات خود باید از نقد آنها شروع کنیم

تسلطی که قدرت  علمی "ساده" و همه فهم پدید آورده است،

و قدرت اسلحه ای که به "سادگی" شلیک می کند و غارت می کند،

و شعارهای "ساده" و "عوام فریب"،

و "علوم ساده" که برای فهم ان فقط باید بتوانی ببینی و بشنوی، نه آنکه لازم باشد پاک شوی و روشن،

و "گریز از هر آنچه کمی سخت است"،

همه با هم این قدرت و تسلط را پدید آورده است.

  این اندیشه گاه هم از نتیجه این تسلط بی نصیب نماند.

بگذریم. بگذار تا از سادگی شروع کنم و درباره دوگانه های بزرگ بگویم.  از سادگی ها  ساده اندیشی هایی که ممکن است روز و روزگارمان را پوچ کند. از قدرتی که به واسطه گریز از هرآنچه سخت است و ثقیل به دست می آید.

کمی بیشتر توضیح بدهم:

1- فهم و دانش: اگر من با خود صادق باشم، بیشتر خواهم فهمید و اگر برای قدرت لایتناهی خالص شوم بیشتر، فهمی که بسیار عمیق تر و چاره سازتر از تفکر و مشاهده و اثبات و ابطال است. فهمی که به ورای روزهای تکراری و هدف های پست روزهای بی معنایمان خواهد خزید و روشنمان خواهد کرد.

حرف زدن از این فهم سخت است، این فهمی است که نتیجه ی پاکی است نه مشاهده. لذا از آن و نتایج زندگی بخشش باید بگذرند آنهایی که ساده می اندیشند و به قدرت سادگی می اندیشند.

 2- آزادی: این آن مفهومی است که علاوه بر سادگی عوام فریب هم می شود. آزادی آنقدر زیباست برای گفتن از آن کلام هم شاید لازم نباشد!

اما سختی کار آنجاست که از ورای آزادی به چه خواهیم رسید، آیا آزادی بدون آرمان و هدفی که از ورای آزادی باید حاصل شود معنا دارد. لذا در این دوگانه سخت، باز باید یکی را برگزید تا کار ساده شود. آزادی اصل می شود و آرمان که مقصد آزادی است رها می شود تا شاید در اوج یا فرودی به کف آید، شاید!

حتی آزادی - که در کنار آرمان و معنا تقدس می یابد - گاهی چنان سخیف می شود که ذوق ها و سلیقه ها را هم می کشد یا کند و کور می کند. مثل مردی که به جای لطیفه های لطیف به خرخنده عادت کرده است. مثل شهری که به جای مناجات، به جای کمک و به جای محبت به گاوبازی عادت کرده است، آزادی بی آرمان این شهر ذوقش را کور کرده است. یا جامعه شناسان و اندیشمندانی که خود را در مسیر توسعه خطی ناگزیر از تجویز و حتی تشویق هم جنس بازی می بینند. آنها که شاید خود نیز از آنچه تجویز می کنند نفرت داشته باشند اما می دانند که ذوق مردمانشان چنان کور شده است که بیشتر از این نمی فهمند و بر نمی تابند و شاید خود نیز ذوق و فهم خود را برای احترام به "قانون کلی" سرکوب کنند. یا مثل جوانی که در آزادی شهوات چنان غرق شده که آرمانش را آزادی همگان برای لخت بودن می یابد.

آزادی زیباست اما نباید ذوق مرا کور کند. نباید شوق آزادی های زیباتر و عمیق تر را در من بخشکاند. آزادی زیباست اما نفرت انگیز می شود اگر مرا به اسارت بکشاند. آرمان آزادی بی آرمان آیا جز اسارت خواهد بود، اسارت در زندان آرمانی پست؟

بگذریم...

از سادگی میگفتم. ببین این کلام چه ساده و زیباست: "آخر چگونه می توان هدفی برگزید و آرمانی که تمام یک جامعه به آن پایبند باشند؟ پس آزادی مقید به یک قانون کلی را به همه باید اعطا کرد تا آرمانهایشان را خود دریابند" آزادی اصل شد و آرمان رها. ساد ه وزیباست و اگر من هم در مقام تصمیم باشم جز این  حکم نکنم اما از این که این آزادی به کور شدن ذوق ها و فهم ها منجر شود نگران خواهم بود.

این کلام چقدر ساده تر از حرف های ثقیل من بود که انگار از تعصب بر می آید و می خواهد مغالطه کند.

آری همینگونه است. دوگانه های بسیاری هستند در این جهان که فهم و درک توصیفشان آسان نیست.

دوگانه هایی که بسیاری(در غرب و البته شرق) از آن گذشتند و مدل سازی و تمدن سازی کردند و حرفهای جهان فهم و مردم فریب زدند، آنقدر کار را ساده کردند برای خودشان که قدرتی به هم زدند و شاید سال های سال وقت لازم باشد تا اسارت و عواقب این ساده اندیشی ها نمایان شود.

و من که نمی توانم از آرمان بگذرم، نمیتوانم از روشن بینی و فهمی که گاهی بدون مشاهده و اثبات و ابطال کسب می کنم بگذرم، نمی توانم به خاطر سادگی چیزهایی که در درون خود دارم را سرکوب کنم و به بند بکشم، محکوم به "بی سواد و علم ناشناس" خواهم بود.

حال که نوشتم می بینم که چقدر سخت گفتم حرفهایم را ، حتی انجایی که از سادگی می گفتم. . .

 

باشد که صاحب فهم ها و آرمان  های ناب در فهم این دوگانه های سخت یاریمان کند.

  • جواد غیاثی