از روزمرگی پیشرفت تا آرمان کمال

پشرفت در روزمرگی به خودنمایی و توهم خودبرترپنداری و هر قدمی در مسیری "پایان ناپیدا" محدود می شود اما آرمان کمال روزمرگی ها و حرکت کور به ناکجاها را برنمی تابد

از روزمرگی پیشرفت تا آرمان کمال

پشرفت در روزمرگی به خودنمایی و توهم خودبرترپنداری و هر قدمی در مسیری "پایان ناپیدا" محدود می شود اما آرمان کمال روزمرگی ها و حرکت کور به ناکجاها را برنمی تابد

  • ۰
  • ۰

سرمایه داری تا چند سال دیگر با بدون کنترل ولنگاری های اخلاقی دوام خواهد آورد؟

نظام سرمایه داری، یک بار از اواسط قرن نوزدهم، با افزایش اعتراضات اقتصادی کارگری، اصلاحاتی اساسی در خود پذیرفت؛ اصلاحاتی که در عمل ماهیت آن (حداقل بر اساس رویاپردازی های اولیه) را زیر سوال برد. هم اکنون در برخی کشورهای اروپایی، تا 50 درصد از تولیدکنندگان مالیات گرفته می شود؛ یعنی عملا دولت مالک نیمی از سود بخشی خصوصی می شود که به معنی مداخله جدی دولت در سرمایه داری و نظام بازار است. این اصلاح اساسی در آرمان های اقتصادی سرمایه داری در یک مسیر 150 ساله و بعد از تهدید هایی بود که کمونیزم برای سرمایه داری ایجاد کرد و البته بعدا یافته های علمی هم بر لزوم برقراری حدی از فقرزدایی و برابری جهت حفظ کارایی(و البته بهینگی) تولید و عملکرد اقتصادی هم بر لزوم مداخله جدی در آزادی آحاد اقتصادی تاکید داشت.

اما تاکنون نظام اخلاقی-اجتماعی غرب با چنین تهدیدی مواجه نشده است. این در حالی است که غرب از نظر اخلاقی در یک مسیر رها و پایان ناپیدا حرکت میکند که این روزها بیشتر از قبل با عواقب آن درگیر شده است؛ جنبش me to بخشی از ماهیت جوامع دنیای امروز را از زیر پوشش های تکنولوژیک و هیاهوهای تبلیغاتی و نبردهای اقتصادی بیرون کشیده است.  اما این فقط بخشی از ماجراست؛ به مرور موضوعاتی چون معنای زندگی، روابط وفادارانه خانوادگی و البته آزادگی هم برای مردمان دنیای امروز به خواسته ای ضروری ( و نه لوکس) تبدیل خواهد شد. در این شرایط نظام سرمایه داری مجبور خواهد شد بار دیگر محدودیت های جدیف این بار در آزادی ها ی فردی قائل شود.

البته تاکنون چنین نکرده است چرا که

اولا افراط و تفریط در این آزادی ها، اگرچه آزادی و مخصوصا آزادگی مردم را به بند کشیده اما مشکلی برای سرمایه داران ایجاد نکرده است

ثانیا حتی با سرگرم کردن مردمان به برخی آزادی های کانالزه شده از سویی، و رواج صنایع سودساز جنسی و استفاده ابزاری از زنان از سوی دیگر، بر منافع خود افزوده است.

 

به نظر میرسد گسترش اموری چون همجنس بازی، جنبش های افراطی چون فمن ها (femens) و رسوایی های اخلاقی گسترده مانند آنچه در کمپین me to از یک سو و گسترش و تقویت مطالبات اخلاقی و مکاتب اخلاقی توسعه از سوی دیگر، آغاز جرح و تعدیلی جدی در آزادی های بی پروا و مخرب لیبرال سرمایه داری باشد؛ این بار البته نه در اقتصاد بلکه در حوزه آزادی های اجتماعی و اخلاقی؛ آزادی هایی که البته به اسم آزادی، بسیاری از آزادی های دیگر در انتخابها و مخصوصا آزادگی درونی نوع بشر را زیر سوال میبرد. در این شرایط چه حیف است، ناشکیبایی ما در جمهوری اسلامی و صرف وقت و زمان توسط برخی برای کشف حجاب به عنوان یک حق بنیادین! اگرچه اگر خودمان را جای آنها این کار را می کنند - و در انبوه تبلیغات و فشارهای درنی و بیرونی غوطه ورند- بگذاریم باید به آنها حق بدهیم اما در نگاهی کلان تر، صرفا حرکتی است در مسیری شکست خورده و تلاش برای رویایی که ثمری برای نه توسعهف نه پیشرفت و نه کمال و نه خوشبختیمان نخواهد داشت.

  • جواد غیاثی
  • ۰
  • ۰

درباره افسانه "افسانه زنبوران"
وقتی زبان به مدح رذیلت ها برای توجیه رشد اقتصادی می گشایند!


◀️ افسانه زنبوران(the fable of bees) داستانی است پرداخته ماندویل (Bernard Mandeville, 1670 - 1733 ) که لب آن اثبات لزوم وجود رذیلت های اخلاقی فردی برای رشد اقتصادی است!!

◀️ماندویل یکی از فیلسوف هایی است که آدام اسمیت (پدر علم اقتصاد) سخت از او متاثر بود.

◀️در ادامه خلاصه ای از افسانه زنبوران را به نقل از کتاب  تاریخ عقاید اقتصادی، دکتر حسن شهید نورائی، می خوانیم:

"داستان کتاب ماجرای یک دسته زبور عسل است که مانند جامعه ی بشری تشکیل یافته است ، این زنبورها دو دسته اند : یک دسته کار میکنند ،خدمت مینمایند و بار میبرند ، دسته ی دیگر از خدمات کار و زحمات دسته ی اول استفاده مینمایند .
دسته ی اول زحمتکشان می باشند و دسته ی دوم انگل ها . دسته ی دوم مخصوصا از صنعتگران ، وکلای عدلیه ، اطبای بی سواد، وزاری فاسد و مختلس و مرتشی ،قضات فاسد و ناباب تشکیل میشود . وضع اینها را نویسنده چنان مینمایاند که خواننده به خوبی می فهمد مقصود اون انتقاد اوضاع اجتماعی زمان خود بوده است .  دسته ی اول روزگاری سیاه دارند و دسته ی دوم در ناز و نعمت غوطه ورند ، با این همه کندوی آنها رونق شایانی پیدا میکند و هر روز عسلشان زیادتر میشود و صاحب کندو از آنان راضی تر میگردد.
روزی در صدد برمیایند که متقی و پرهیزکار شوندو بساط زورگوئی را در نوردند، سفره استثمار را برچینند ، هر کس کار کند و بتناسب کار خود بهره بردارد،از آن روز ببعد رونق کند و از بین میرود، انحطاط دستگاه آغاز میشود زیرا جاه طلبی معنی پیدا نمیکند ، دیگر کسی میل و خواهشی ندارد، صنعت ، بازار خود را از دست میدهد ، تجارت دیگر مفهومی ندارد ، هنر خریدار پیدا نمیکند:
قیمت ها تنزل میکنند ، بیکاری روزافزون میشود. نتیجه اینکه به عبارت بهتر "عیوب افراد موجب خوشبختی عمومی است ""

✅و در ادامه تحلیل دکتر نورائی از این نظر:
◀️انتشار این رساله بدلایلی که حدس آن آسان است، شور وهیجانی در اذهان بوجود آورد.
از اینجاست که میبینیم یکی از عیوب اخلاقی انسانی - نفع پرستی – وارد علم اقتصاد میشود و از آن تاریخ ببعد اساس بعضی از نظریه های اقتصادی میگردد.
◀️بعقیده ماندویل نفع پرستی و خود پرستی یکی است و از این جهت مداح خود پرستی و خودخواهی میشود ولی درضمن بین منافع افراد نظمی در نظر میگیرد – زیرا به عقیده ی او تمام این منافع با هم سازگارند و این سازگاری و تناسب نظم طبیعت را تشکیل میدهد و به وجود می آورد که از نظم دولت مطلقا جداست. تا آن موقع متفکرین و فلاسفه تصور میکردند که زندگی انسان در جامعه یا برحسب اقتضای غریزه بشری است یا یک علت احساساتی دارد و یا قراردادی است ولی ماندویل این سه پایه را انکار میکند و اساس زندگی اجتماعی را بر نفع استوار میداند و در نتیجه اقتصاد را نه تنها از سیاست بلکه از اخلاق نیز جدا میکند و اصل "عیوب انسانی و رذایل بشری موجب سعادت اجتماعی است" را آیتی از مظاهر اراده ی الهی  به شمار می آورد.

نظر خودم:
✅ جای بحث درباره این نظریه شاز ( رذیلت های فردی، به فضیلت های اجتماعی منجر می شود) نیست و نیازی هم به آن نیست. مقصود از انتشار، شناخت پایه های عجیب تمدن توسعه خطی پایان ناپیداست. فقط توجه به این نکته مهم است که این دستگاه فکری، بنای علم جدید اقتصاد ( و مخصوصا نظام اقتصادی سرمایه داری) را ریخت و لذا نباید از جنایات اقتصادی روزافزونی که در حق ملت های مختلف می شود، تعجب کرد.

✅اگر در خوشبینانه ترین حالت رذیلت های اخلاقی، باعث افزایش تولید و طمع و در نتیجه مالیات شود و ملتی را ( که حاکمیتی قوی برای کنترل ناهنجاری ها و قانون گریزی ها دارد) خوشبخت کند، قطعا سایر ملت ها را نگون بخت خواهد کرد.

  • جواد غیاثی
  • ۰
  • ۰

توسعه و معماریِ معیوب وجود انسان

"ساختمان انسان سه طبقه یا حداکثر چهار طبقه است. از بالا شروع می شود و بالاترین طبقه ساختمان واقعی شخصیت انسان، عقاید و افکار انسان است. بعد از آن طبقه اخلاق انسان است. طبقه سوم نیّات انسان است. طبقه چهارم هم رفتار انسان است. در یک ساختمان چهار طبقه، طبقات کاملا با هم مرتبطند. البته در اینجا ارتباطشان بسیار قوی تر است.

اگر عقاید انسان صحیح و دقیق و قرص و مستحکم باشد، حتما بقیه طبقات درست است. یعنی اگر من حسود هستم حتما یک مشکل اعتقادی دارم. اگر مشکل اعتقادی نداشتم، امکان حسادت نبود. اگر من بخیلم، حتما یک مشکل اعتقادی دارم. اگر کسی هیچ مشکل اعتقادی ندارد، امکان اینکه بخل بورزد وجود ندارد. خب اگر من بخل ندارم و حسود نیستم و... چرا نیت بد کنم؟ اصلا فرضش وجود ندارد. چرا نیت بد کنم؟ تمام نیّات انسان از صفات انسان و از اخلاق او ناشی می شود. در مرحله سوم و چهارم چرا دست کسی کج می شود؟ زیرا در اعتقاداتش مشکلی دارد. چرا زبان کسی کج می شود و غیبت مردم را می کند؟ زیرا فرضا فکر می کند باید فلان آدم را خراب کند.
چرا فکر می کند باید فلان آدم را خراب کند؟ زیرا در اعتقاداتش مشکل اساسی دارد. اینجا پیوستگی بسیار قوی است. ممکن نیست من یک مشکل عملی داشته باشم که ارتباطی با اعتقاداتم نداشته باشد. یک عمل درست انجام دهم و ارتباطی با اعتقاداتم نداشته باشد. به صورت بسیار نزدیک با هم مرتبط اند. اگر اینگونه است من چکار کنم؟ زمانی که من به این عالم می آیم با یک ساختمان کامل نمی آیم". (قسمتی از جلسه اخلاق آیت الله جاودان، 7 / 5 / 1390)

سوال این است که ارتباط توسعه با تکمیل ساختمان انسان چیست؟ آیا مسیر فعلی توسعه به من در جهت اصلاح طبقه اخلاق کمک میکند؟

اجازه بدهید مثال بزنم. بسیاری از دردهای ما در زندگی ناشی از اخلاقمان است؛ مثلا رقابت و حسادت. تا زمانی که این اخلاق را داریم مدام درگیر محیط و اطراف هستیم و به دنبال یک مسیر برای رقابت کردن با اطرافیان؛ گاهی مسئله می شود درآمد و پول بیشتر و گاهی زیبایی بهتر. به خاطر آن مسئله اخلاقی مدتها درگیریم و نهایتا بعد از پیروزی در این رقایت هیچ به دست نیاورده ایم. اما چون آن طبقه از وجود توسعه نیافته و بیماری حسد همچنان هست، موضوعی دیگر آغاز می شود و روزهایمان به همین حسادت ها و رقابت ها در مسیری نامعلوم و بی ثمر می گذرد.

باید توجه کنیم که حسادت ممکن است به عمل منجر نشود؛ مثلا خبری از زخم زبان یا تخریب رقیب نباشد (به بیان دیگر خرابی طبقه اخلاق به طبقه عمل سرایت نکند) اما خرابی  اخلاق در درون هست و این می تواند همه معنای زندگی را بگیرد و مسیر رشد و آزادگی را مختل کند.

سخن آخر اینکه آن مسیر توسعه که بی توجه به اینها نسخه ای پیشنهاد میکند که در ان رذیلت های فردی اخلاقی ممدوح است ( و ادعا می شود که با ایجاد درامد بیشتر از محل رذیلت های فردی فضیلت های جمعی ایجاد می شود) می تواند انسان را به آزادگی و کمال برساند؟ آیا انسان را در پست ترین طبقات وجودش به حصار نمی کشد؟ آیا می توان دل به این مسیر مخرب خوش کرد و عمر( فردی و اجتماعی) را در یک ساختمان معیوب سپری کرد و با ویرانه ای از عمل و خلق و اعتقاد، راهی دیار آخرت شد؟؛ آنجا که با این طبقات معیوب، روبه رو هستیم و نمی توان با بازی ها و سرگرمی های روزمره چشم بر این خرابی بست.



  • جواد غیاثی
  • ۰
  • ۰

صداقت، وسعت، تعالی و کمال


این روزها می شود کمی هم از تعالی نوشت از کمال.


موضوعش از رمضان در ذهنم هست اما این روزها راحت تر است نوشتن؛ نوشتن از اینکه چگونه با صداقت به تعالی میرسیم و کمال؛ اینکه چگونه صداقت وجودمان را وسعت میبخشد و وسعت و بزرگی وجود بر صداقتمان می افزاید، تعالیمان می بخشد و به سوی کمالمان راه می نماید.


بگذار تا از صداقت شروع کنم. مفهوم عمیق و متفاوتی از این واژه را از کتاب زیبای ایستاده در باد، مدتهاست که در ذهن دارم و همیشه بسیار کمک کرده است در تبیین موضعات مختلف اعتقادی در ذهنم.


می گویند آنکه سیگار می کشد در حالی که آشناست به مضراتش در سطحی از وجودش به خودش دروغ می گوید. همینگونه است وقتی کنایه ای میزند به دوستی یا فخری میفروشد یا تحقیر میکند یا بدگویی کسی را میکند برای بالاکشیدن خودش. در همه این حالات خود در درون میدانیم که در سطحی داریم دروغ می گوییم. در سطحی داریم یک حقیقتی را می پوشانیم. همین طور است وقتی که بی اراده ایم. وقتی که تنبیلی میکنیم اما به خود میگوییم حالا این کار وظیفه من نیست؛ تقصیر خودش است که فقیر شده است. خودشان اشتباه کرده اند که درگیر جنگ شده اند.
چون تنبلیم باز بر یک حقیقتی را در درون سرپوش میگذاریم . . .

میدانیم که وجودمان همین ملموسات نیست بلکه بسیار داریم در درون خود از احساسات و ادراکات و معارفی که خود نسبت به خود حضورا درک میکنیم. و میدانیم که جهان بیرون مجموعه ای از زیباییها و نازیباییهاست که همکس در سطحی درکی از آن دارد. اما کفران میکنیم و به خاطر تنبلی یا تن پروروی و عادات و . .. کافر میشویم به این حقایق.


اما کم هم نبودند که صادقانه زیستند.

دشمنی مهاجم را به یر میکشد اما از سر عصبانیت و نفسانیت سرش نمی برد بلکه به دورن خود مراجعه میکند و صادق می شود و آنگاه که دریافت که وظیفه اش قتل اوست با صداقت اقدام می کند.


و در حالی که حاکم است و مدیر خزائن، در درون خود وظیفه سرپرستی همه یتیمان را احساس میکند. لذا شبها قرار ندارد.

علی بزرگ می شود و وسعت می یابد. آنکه صادق است آنقدر بزرگ می شود که نمی تواند از آرام بگیرد.


از وعظ و جنگ تا چارپا شدن برای کودک یتیم تا بخشیدن غذای شبش؛ فرقی نمیکند، صداقت آنقدر به انسان وسعت می بخشد که تصمیماتش از محدوده خودش، تنش، خانه اش، شهرش و حتی زمانش فراتر میرود.


همین می شود که می شوند ابوا هذه الامه؛ می شوند نگهبان و پدر من در امروز. در همین لحظه و در همین مکان. آنقدر وسعت می یابند و تعالی می یابند که قدرت اثری بیشتر از مکان و زمان خود می یابند.


و همینگونه می شود که چمران بهترین شرایط تنی را در آمریکا رها می کند و میرود بین کودکانی در لبنان؛ چون او نمی تواند به خودش دروع بگوید که تقصیر خودشان است که درگیر جنگ شده اند . . . به من چه؟ وظیفه من امروز مهندسی است و سفر به فضا!!!


و برعکس برخی آنقدر دروغ می گویند و در خود فرو میروند که حتی به خود هم آسیب میزنند! نه تنها جامعه در تصمیماتشان موثر نیست بلکه حتی همسر و مادر و حتی تن خودشان هم نیست! به خودآزاری می افتند. به بازی های عجیب جنسی یا خودآزاری در یک موسیقی یا . . .

یعنی انقدر دروغ گفته که دنیایش کوچک شده است. آنقدر سیاه شده که نمی بیند . . .


اما دنیای امروز و "پیشرفت" چه میکند با صداقت ما؟
تبلیغات چه میکند؟ تمرکز بر پیشرفت در حوزه های تخصصی با ما چه میکند؟ تقسیم کار و بی توجهی به سایر ابعاد وجودی ام چه میکند؟ این روزها بین دو تصمیم درگیریم؛ باید حوزه ای خاص را انتخاب کنی و همه وقت و تلاشت را بگذاری تا بتوانی "پیشرفت کنی" این انتخاب تو را کوچک خواهد کرد و وسعت را از وجودت خواهد گرفت.


اما در مورد این روزها که جرئت نوشتنم داد. به زهیر می اندیشیدم و به حر  و به حسین.

اگر بیعت میکردند زنده میماندند اما یک دروغ بزرگ به تاریخ و به ما و به خودشان گفته بودند

دروغی که هرگز یک پدر به فرزندش نمی گوید. دروغی که ممکن است به کوری، سیاهی، تاریکی و گمراهی فرزندان بینجامد

همین است که دلم گرم است که پدرانی دارم. همینجا. در همین آسمان و همین فضای خانه و مسجد و حسینیه

همانهایی که وسیع اند و صادق و مرا می توانند به سوی تعالی ببرند و کمال. همانهایی که دستشان باز است برای اراده بخشیدن و صداقت بخشیدن به من.


مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا


باشد که من آن روز که پرده ها برافتد در برابر انبوهی از دروغ هایی که به خویشن گفتم سرافکنده نباشم و معذب.


  • جواد غیاثی
  • ۰
  • ۰

گرفتار رهایی

همه حرفمان این است که:

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد


قبلا کم نگفتیم از اینکه آزادی بیش از آنکه بیرونی باشد درونی است.

آزادی را بیش از آنکه قدرت پریدن از این شاخه به ان شاخه و تجربیات ریز و درشت، در مسیری پایان ناپیدا، در این جنگل بی سر و سامان دنیا بدانیم

قدرت تسلط بر خود و نزدیکی با خویشتن راستین میدانم.


ناگزیر از سفرم بی سرو سامان چون باد

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد



وا اسفا اما که آزادی را معکوس معنا کرده اند،

می گویند، هرچه قدرت از خود دور شدن بیشتر، آزادتر

هر چه بیشتر در مسیرهای بی فرجام رفتن و

بیشتر ذوق پرواز در درون را کورکردن، رهاتر و توسعه یافته تر

هر چه از خویشتن بیگانه تر شدن بهتر!


کوچ تا چند مگر می شود از خویش گریخت

"بال" تنها غم غربت به پرستوها داد


انگار این بال هایی که این روزها از تنوع و رفاه و مظهر خوشبختی و توسعه

به تنمان وصله کرده اند برای غریبتر کردمان است

برای خویشتن فراموشی


و چه عذابی است خویشتن فراموشی که عذابِ فراموشیِ معنای زندگی است:


و الذین نسو الله فانسیهم انفسهم


البته اشتباه نشود که "قدرت پریدن" در این پایان ناپیداها بد نیست

و انجا که آزادی به معنای "قدرت انتخاب" است و نه خودش مذموم نیست

اما چه کنیم که به جای قدرت انتخاب به زور باید آزادانه انتخاب کنیم این پریدن را!


اما چه کنیم که در این دنیای توسعه یافته بر اساس آن آزادی نازیبا

منفعت ها در آن است که من و شما را از خودمان برهانند

بیشتر در آزادی های ذوق کورکن و نازیبا غرقمان کنند

و خودمان را بیشتر فراموش کنیم


آن خودی که میتواند پروازمان دهد در خنکای فر و ظفر

آنجا که مدام نسیم تازه خنک گشته ی پاییزی جانمان را طراوت میبخشد و جانی دیگر:


                                فرّ و آزادی و فتح و ظفر است

                                  نفس خرم باد سحر است


آنجا که رضایت است و رضایت است و رضایت

آن آزادی همواره در سویی نازیبایی دارد، نارضایتی همیشگی دارد و ناآرامی

دلیلش هم روشن است؛ چرا که طالب آزادی را فراموش کردی ایم. طالب آزادی را در قفس تن انداخته

و خواسته هایش را به فراموشی سپرده ایم

خود را فراموش کرده ایم


و چه سفری و خوشی ای و رهایی ای که خود را در ازایش به بند انداخته ایم.

این سفر نیست جز خواسته اطرافیان، خواسته جمع و خواسته دنیایی که بی محابا در جاده پایان ناپیدا توسعه و رفاه و پیشرفت، سرها را پایین انداخته و به سرعت میتازد

و در این جاده هر چه برویم چون از خود بی خبریم، چیزی نصیبمان نخواهد شد از آزادی

بلکه هر روز بیشتر گرفتار این آزادی می شویم تا از ان گم گشته یادمان نیاید.


و از رضایت هم خبری نخواهد بود:

همان رضایتی که عین خوشبختی است:



 وعدالله المؤمنین و المؤمنات جنات تجری من تحتها الانهار

خالدین فیها و مساکن طیبه فی جنات عدن و

رضوان من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم


  • جواد غیاثی
  • ۰
  • ۰

و لا تشغلنی

امامِ آرمانِ کمال و "و لاتشغلنی"

امام و الگو اوست که به آرمان راه می نمایاند و آرمانگرایانه زندگی می کند و در راه آرمانِ کمالش جان تقدیم میکند و عزیز.

در روزگار زندگی اش به کمال ( بخوان به آزادگی، صداقت و عزت) را می نماید.

محل شهادتش زیارتگاه می شود و خاکش متبرک. هر از چندگاهی میخواندمان. مغناطیس جهانی اش، جانانه با کشش های ناواقعی دلمان میجنگد. 

ولع پیشرفت به روزمرگیمان کشانده است. و اگرچه مغناطیسی ضعیف دارد اما آنقدر ما را پایین میکشد و به خود نزدیک میکند که خیال میکنیم همه اطرافمان - و همه دنیایمان- همین مغناطیس است و دیگر هیچ. خیال میکنیم هیچ چیز دیگر نیست که دلمان را بکشد. حبس می شویم و خیال میکنیم مغناطیسی قوی تر از همین ولع کار بیشتر و پول بیشتر و کشف بیشتر و حظ بیشتر نیست.


اما مغناطیس امامِ آرمانِ کمال گاهی رهاییمان میدهد و میکشدمان.

شاید به دعایی، شاید به اشکی و شاید به سلامی.

و شاید هم برویم به زیارت آن خاک مقدس تا رهاتر شویم از مغناطیس خاک دنیا.


اما به حکم تقدیر باید برگردیم و در دل همین مغناطیس های ضعیف و بی جهت و پایان پیدا، همین مغناطیس پیشرفت زندگی کنیم.

امام برایمان توشه راه می بندد که در دل این مغناطیس های جعلی غرق نشویم:


فرمود که دعا کنیم:

وَ لَا تَشْغَلْنِی عَنْ ذِکْرِکَ بِإِکْثَارٍ عَلَیَّ مِنَ الدُّنْیَا تُلْهِینِی عَجَائِبُ بَهْجَتِهَا وَ تَفْتِنُنِی زَهَرَاتُ زِینَتِهَا وَ لَا بِإِقْلَالٍ یَضُرُّ بِعَمَلِی کَدُّهُ وَ یَمْلَأُ صَدْرِی هَمُّهُ وَ أَعْطِنِی
بِذَلِکَ غِنًی عَنْ شِرَارِ خَلْقِکَ وَ بَلَاغاً أَنَالُ بِهِ رِضَاکَ یَا رَحْمَانُ.


دعای وداع امام حسین علیه اسلام، منقول از امام صادق علیه اسلام.

  • جواد غیاثی
  • ۰
  • ۰

"کمیابی" مسئله اول دنیاپرستان

از همان ابتدا در ضرورت فراگیری و ترویج دانش اقتصاد به مسئله­ی کمیابی اشاره می­کنند. خواسته­های نامحدود بشر در برابر منابع محدود در دسترس مسئله­ی کمیابی منابع را ایجاد می­کند که اقتصاد باید برای حل این مسئله تلاش کند. انحراف این­گونه طرح موضوع برای یک مسلمان چندان سخت نیست. خواسته­های نامحدود انسانی که مسیر واقعی رشد و کمال خود را یافته است هرگز مادی و اقتصادی نیست بلکه محدودترین و ناچیزترین نیازهای او مادی است. لذا طرح موضوع کمیابی به این شکل نشان از یک انحراف جدی در مبانی اعتقادی اقتصاددانان مغرب­زمین دارد.

شاید بتوان علت طرح مسئله­ی کمیابی به عنوان یک مسئله­ی مهم در مجامع علمی را به گفتمان دنیاپرستانه­ی غرب و ایده­ی توسعه­ی خطی و پیش­رونده در دنیا توسط روشنفکران از دین­بریده­ی غربی، در جریان مدرنیته مرتبط دانست. آنجا که بشر نهایت آمال و آرزوهای خود را در یک مسیر خطی بی­برگشت و بی­انتها و در گذر همین دنیای مادی خلاصه می­بیند، حتما منابع دنیا کمیاب خواهد شد. کچویان(در مقاله 1384 با عنوان توسعه سرابی ویرانگر) دنیاگریزی روشنفرکان اولیه را این­گونه شرح می­دهد:" محدودسازی خود به دنیا و منافع دنیایی ، ضدیت با سنت و ساختارهای سنتی به­ویژه دین، جست­وجوی بهشت این­جهانی و تلاش برای ساخت آن بر پایه­ی مقدورات و امکانات صرفا انسانی، به­ویژه عقل خودبنیاد از مهم­ترین ابعاد تمایز جهان این نیروهای توسعه­یابنده اولیه تجدد با جهان غیر تجددی است."

دنیا پرستی به کمیابی موضوعیت بخشید و پرداختن افراطی به کمیابی به بی هویتی بیشترانجامید

  شاید به همین دلیل است که دنیای غرب امروزه با بحران بی­هویتی مواجه است چنانچه تافلر(1980) در وصف جامعه­ی آمریکا می­گوید: یک قرن یا بیشتر است که یاس همه جاگیر و فرساینده ای بر فرهنگ ما سلطه یافته است. قبل از او ماکس وبر نیز این شرایط را پیش­بینی کرده­بود: "هنوز کسی نمی داند که در آینده چه چیزی در قفس جای خواهد گرفت، و معلوم نیست که آیا در پایان این فرآیند غول آسا پیامبرانی کاملا جدید ظهور خواهند کرد ، یا یک دوره نوزایی نیرومند افکار و آرمان های کهن پدیدار خواهد شد و یا نیز - در صورتی که هیچ یک از این ها روی ندهد- یک تحجر مکانیکی آراسته به نوعی تکبر تشنج آور پدید خواهد آمد. به هر صورت چه بسا برای آخرین انسان های این رشد مدنیت، کلمات زیر شکل حقیقت به خود گیرند:

متخصصان بی الهام و شهوت پرستان بدون قلب که به چنان درجه ای از پوچی رسیده اند که تاکنون تمدن انسانی هیچ گاه تا این حد نرسیده بود."(وبر/ثاقب­فر، 1388)

لذا بحران بی­هویتی که ناشی از توجه بی­اندازه به دنیا و قراردادن ان به عنوان تنها منبع خوشبختی انسان و در یک کلام خلاصه­کردن زندگی در اقتصاد و بنانهادن اقتصاد برای حل بحران کمیابی ناشی از توجه بیش­از حد و افراطی امروزه دامن­گیر نه غرب، بلکه تمام دنیاست که به انحا مختلف از گفتمان غالب تاثیر پذیرفته است.

  • جواد غیاثی
  • ۰
  • ۰

سوالهایی که پیشرفت زدگان به پستو میرانند

می خواهم کمی بالاتر بروم و به آرمانها، رشد و پیشرفت بیندیشم.

شاید نگریستن به حرکت آدمها از روی ستاره ها کمی جالب تر باشد.

شاید حتی جالب باشد که از نگاه دوستم امیر که سالها پیش در کنج یک خانه قدیمی سوخت و پرکشید و شاید حالا بالای یکی از ستاره ها به نظاره ی ما نشسته است به روزهایمان بنگرم.

بگذار خیلی راه دور نروم، حتی شاید پیرمرد سپیدپوشی که امروز دیدم و قامتش کامل دولا شده بود هم نگاه متفاوتی به دنیا و این دعواهای ما بر سر رشد و ترقی داشته باشد.

به این می اندیشم که بزرگترین آرزوی او چیست؟ او که به سختی بر میخیزد و می نشیند بعید است که چندان لذتی از این دنیا برگیرد.

خیلی زود یاد پیرمرد دوست داشتنی ای افتادم که دوست پدرم بود. خیلی شاد بود و سرحال. اما ناگاه روزی نفس عمیقی کشید و با ناامیدی دردآوری از بی وفایی دنیا گفت. تمام شور و هیجانش خشکید و تمام انرژی ای که همهیشه از او گرفته بودم تخلیه شد. آنقدر سخت آه کشید که وجودم لرزید. انگارعزرائیل را دید پیش چشمانش . . . !

بگذریم. می خواستم بگویم شاید دیدن دنیا و پیشرفت از نگاه پیرمردی که منتظر مرگ است طعم دیگری داشته باشد.

قصه هایم را خلاصه کنم؛ می خواستم بگویم اگر آرامش را یک مولفه اصلی پیشرفت بدانیم و یافتن پاسخ برای تمام سوالهایمان را یک مولفه مهم آرامش، آیا پیشرفت بدون یافتن پاسخ برای این سوال که مرگ چیست و چه بر سرمان خواهد آورد معنایی خواهد داشت؟

این نیز یک دور باطل کورذوقی آدمیام پیشرفت جوست. سوال های عمیقشان را به پستو می رانند تا در روزمرگی سطحیشان خوش باشند و به جلو بروند. یکی زندگی اش می شود سگی، یکی محافظت از فلان گونه حیوانی در حال انقراض، یکی پیشبرد جنبش لختی در جهان، دیگری پیروزی در رقابت های بی پایان شغلی و . . .

و این به فراموشی سپاری سوال های عمیق دور باطلی می شود که هر روز ذوقمان را کورتر، در قبر روزمرگی مدفون تر و از کمال دروترمان می کند . . .

  • جواد غیاثی
  • ۰
  • ۰

سازوکاری که انتخاب هایمان را مبتذل میکند و به قهقرایمان می کشاند

یک منتقد سینما میگفت: اینقدر که فیلم های بی محتوا و سطحی به خورد مردم دادیم حالا ذوقشان کور شده و تحمل دیدن فیلم های عمیق را ندارند و اصلا ان را "انتخاب" نمی کنند. در حالی که با دیدن فیلم عمیق تر لذن بیشتری خواهند برد.


حالا برخی هم که مسیر ساده و فرمولی بدون درنظرگرفتن دوگانه های بزرگ را برای پیشرفت تجویز میکنند و می گویند» رذیلت های فردیف فضیلت های اجتماعی به بار می اورد. می گویند بگذار تا همه برای لذت بیشتر خود و سود بیشتر خود تلاش کنند. مجموع این تلاش ها به نفع همه است. آنان به این فکر نمی کنند که مردم در این تلاش مضحکف در روزمرگی غرق خواهند شد. ذوق هایشان کور خواهد شد. انتخاب های عمیق و بزرگ نخواهند داشت.

به جای لبخندی عمیق یا اشکی نابف به خرخنده عادت خواهند کرد و به قهقهه دل خوش. به جای درک معنایی عمیق به حساب و کتاب همین روزهایشان عمر خواهند گذراند. به جای تلاش برای لذت بردن از تمام ظرفیت هایشان ( بخوانید رسیدن به کمال) به همانچه که مبینند دل خوش خواهند کرد. از هیچ برای خود ارمان های بزرگ خواهند ساخت . خود را بدان سرگرم خواهند کردغ چنانکه تمام زندگی خود را فدای سگ ها می کنندف چنانکه ارمانشان و همه زندگیشان می شود همجنس بازی، یا ابداع روشی دیگر برای لذت جنسی. از فحشا وحشیانه تا . . .

آیا انها که تئوری آزادی بی قید و شرط را ریختند و مردمان را به کام انتخاب های پست کشاندند، در محرومیت این ورزهای مردمان از لذت های عمیق و آرمانهای بزرگ مقصر نیستند.

نظم نوین جهانی(!) چه ابزاری برای سوق دادن بشریت به بهترین و لذت بخش ترین و عمیق ترین انتخابها دارد؟

نه تنها این را ندارد بلکه ابزارهای بسیاری برای به قهقراکشیدن و پست و مبتذل کردن انتخاب ها دارد؛ از هزاران ساعت تبلیغات انواع کالا و محصول و غای جدید که تمام ان مطلوبیتی محدود به بار خواهد آورد تا ایجاد حرص و طمع برای کسب درامد بیشتر که وقت فرد را برای انتخاب های بزرگ تنگ میکند.

نظم نوین جهانی اصلا کدام هدف متعالی را معرفی میکند که بشریت از عمیق ترینف پایدارترین و لذت بخش ترین ظرفیت های وجودش استفاده کند و به سوی کمال بگراید؟


  • جواد غیاثی
  • ۰
  • ۰
مرگ آرمان و تولد منحوس روزمرگی و یاس

کسانی که در مودر پیش بینی های وبر شک دارند کافی سات کمی به دور و بر خود نگاه کنند. تافلر این چنین نگاهی به جامعه آمریکا کرده است.

نتیجه بی آرمانی بی هویتی و نهایتا روزمرگی و یاس است. تافلر ضمن اعتراف به یاس فرساینده جامعه اش همچنان به آینده مسیر پایان ناپیدای پیشرفت متجددان امیدوار است. او می گوید اگر مرا متهم به خوشبینی مفرط نکنید می گویم که نتیجه برخورد موج ها و نیروهای نامعلوم این روزهای جهان خوشبختی بشر است.

آلوین تافلر در کتاب مشهور خود "موج سوم" در توصیف جامعه خود می گوید:

یک قرن یا بیشتر است که یاس همه جاگیر و فرساینده ای بر فرهنگ ما سلطه یافته است

آلوین تافلر، موج سوم ترجمه شهیندخت کاظمی،نشرنو 1391 ، صفحه 5 / پاراگراف5

او به ریشه یابی این موضوع نمی پردازد ، فقط آن را ناشی از برخورد امواج می داند و با یک خوش بینی رمانتیک ، آینده ای زیبا را از ورای این تصادم و برخورد ها پیش بینی می کند.

به نظر من او در جامعه خود راهی جز خیالبافی و امیدوار بودن به آنچه رخ خواهد داد ندارد، اما ما می توانیم -حتی به سادگی- علل یاس و ناامیدی 100 ساله ی مردم مغرب زمین را دریابیم.

جالب است که به جای جستجوی آرمانی هویت بخش، تافلر به ادامه روزمرگی و تلاش برای پیشرفت کور و پایان ناپیدا سفارش می کند. آیا برای تافلر اندیشیدن به دوگانه های بزرگ سخت است و ترجیح می دهد فقط مسیر ساده خطی را ملاحظه کند؟

نظر شما چیست؟

  • جواد غیاثی